مداح اهل بیت (ع) حاج محمد هادی طیبی

نغمه سرایان استان مرکزی

مداح اهل بیت (ع) حاج محمد هادی طیبی

نغمه سرایان استان مرکزی

مداح اهل بیت (ع) حاج محمد هادی طیبی

مدیریت وبلاگ

تقویم ساعت

نویسندگان

۹ مطلب با موضوع «حضرت علی (ع)» ثبت شده است

یا امیرالمومنین(ع)

مرا به عالم زر بود با تو این میثاق
که باشم از همه عالم فقط تو را مشتاق

هنوز خلق نگردیده بود آب و گلم
که در حریم دلم بر تو ساختند رواق

ز بس به روی تو عاشق شدم نمی دانم
ز شوق وصل مرا می کشند یا به فراق

به شوق آن که بیایی به دیدنم دم مرگ
در انتظار اجل سخت طاقتم شده طاق

به نامهٔ گنهم خط قرمزی بکشید
که برد مهر علی در بهشتم از ارفاق

ز دست دشمنت ار آب سرد بستانم
هماره باد حمیم جهنمم به مذاق

ولایت تو از آن در دلم ولادت یافت
که مُهر مهر تو را مادرم گرفت صداق

اگر ز مهر تو غفلت کنند اولادم
کنم به ناله و نفرین تمامشان را عاق

تو دست و چشم و زبان خدایی ای مولا!
خدا گواست که نبود به گفته ام اغراق

هزار بوسه به شمشیر و دست و بازویت
که شیر خوانده تو را قادر علی الاطلاق

هنوز شیر ننوشیده چشم نگشوده
به یک تکان تو بگسست رشته
ٔ قنداق

شنیده ام که جهان را طلاق دادی تو
چگونه عقد نکردی و دادی اش سه طلاق

به دشمنان تو این کمترین عذاب بود
که با حمیم جهنم کنند استنشاق

گدای کوی توام یا علی نگاهم کن
به دست بذل نمودی، ز چشم کن انفاق

از آن تخلص خود را نهاده ام "میثم"
که اشتیاق توام بوده است سبک و سیاق

غلامرضا سازگار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۵ ، ۱۳:۳۹
یاسین

نوشته اشک

ای مرغ سحر! صبح شد و یار نیامد
ای شب! چه شد؟ آن شمع شب تار نیامد
ای نخل! غریبی که به دامان سحرگاه
آبت دهد از دیدۀ خونبار نیامد
ای چاه! امامی که ز سوز جگر خویش
می‌گفت به تو راز دل زار نیامد
خورشید ولایت که در اطراف فقیران
پوشید دل شب گل رخسار نیامد
فریاد برآرید ز دل، منبر و محراب!
کای مسجدیان حیدر کرار نیامد
هر شب ز غم فاطمه می‌سوخت و می‌گفت
آمد سحر و قاتل خونخوار نیامد
با اشک نوشته است به رخسار یتیمی
مادر! پدرم از پی دیدار نیامد
مظلوم‌ترین رهبر تاریخ علی بود
بی یارتر از او به جهان یار نیامد
دیدند همه فاطمه‌اش نقش زمین شد
بر یاری او یک تن از انصار نیامد
«میثم»به خدا جامعه خواب است،وگرنه
ماننـد علـی رهبـرِ بیـدار نیـامـد

استاد حاج غلامرضا سازگار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۵ ، ۱۳:۳۴
یاسین


امیر المومنین(ع)-شب نوزدهم

تا تَرَک خورد سَرَش دُخترش اُفتاد زمین
دست بگذاشت رویِ معجرش اُفتاد زمین

بیشتر تیغ فرو رفت میانِ اَبرو
تا که از ضَرب علی باسرش اُفتاد زمین

به سرش خورد ولی پهلویِ او درد گرفت
دید از ضربه ی در همسرش اُفتاد زمین

کَس نفهمید که عباس چگونه آمد
بارها تا بِرِسَد مَحضَرَش اُفتاد زمین

خواست تا خانه یِ زینب رویِ پا راه رَوَد
دو قدم رفت ولی پیکرش اُفتاد زمین

دخترش دید زمین خوردنِ بابایش را
دخترش دید و....خودش آخرش اُفتاد زمین

چقدر از رویِ تَل تا لبِ گودال دوید
چقدر بینِ همه خواهرش اُفتاد زمین

ذوالجناح آه ببین نیزه ای او را هول داد
از رویِ زین به زمین با سَرَش اُفتاد زمین

دید پایین قدمهاش سَنان می خندید
دید بالایِ سرش مادرش اُفتاد زمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۵ ، ۱۳:۳۷
یاسین


امیر المومنین(ع)-شب نوزدهم

گره گشای دو عالم گره به ابرو داشت

تمام عمر پس از فاطمه غم او داشت

شبانه روز علی بود و گریه خون بود

تمام عمر عزای شکسته پهلو داشت

گره ز ابروی مولا فقط شبی وا شد

که تیغ، بین دو ابروی او تکاپو داشت

ندای قد قتل از آسمان کوفه رسید

زمین کوفه زمین لرزه و هیاهو داشت

تمام کینه دشمن به فرق مولا خورد

ولی هنوز علی با خودش دو بازو داشت

و تا حسین و حسن بازوی علی بودند

به کوفه دختر زهرا امان ز هر سو داشت

امان ز بی کسی و بی برادری روزی

که کوفه قصد جسارت به معجر او داشت

تقاص خطبه کوفه به شام اجرا شد

اگر چه قافله هشتاد و چند بانو داشت

مغیره های جدید و غلافهای قدیم

و دست دختر زهرا هنوز نیرو داشت

پیام خطبه شامش به کاخ دشمن گفت:

علی شهید عدالت، زبان حق گو داشت

همینکه رأس حسین از علی تلاوت کرد

شدید بر دهنش خیزران اصابت کرد

-----------

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۵ ، ۱۳:۳۱
یاسین

اشعار شب قدر

  • ۶۰۰ نمایش
  • اشعار شب نوزدهم ماه رمضان 


    امشب شب سقایی یعسوب دین است

    پیمانه ها دست امیرالمؤمنین است

    بر تشنه کامان حرم سقاست حیدر

     بر حضرت زهرا قسم آقاست حیدر


    او صورت انسانی الله باشد

     او کاشف الکرب رسول الله باشد


    او جلوه ربانی شب های قدر است

     او مشک بر دوش آمده، سقای بدر است

    او را تمام عرشیان تکریم کردند

     خیل ملائک بر علی تعظیم کردند

    امشب جنون آبها هم بی مثال است

     مِی نوشی از دست علی تنها حلال است

    پیداست قد و قامتش در دشت، صد شکر 

    سقای حق با دست پُر برگشت، صد شکر

    روی سخن با آن امیر عالمین است

     تنها خجالت بهر سقای حسین است

    در علقمه عباس عمود آهنین خورد

     در خیمه زینب ناله کرد و بر زمین خورد

     

     

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۵ ، ۱۰:۵۰
    یاسین

    امیرالمومنین(ع)-عید غدیر

    پیام نور به لب های پیک وحی خداست

    بخوان سرود ولایت که عید اهل ولاست

    با شراب طهور از خم غدیر بزن

    خدا گواه ست که ساقی این شراب خداست

    خم از غدیر خم و می ، می ولای علیست

    و گرنه صحبت ساقی و جام و باده خطاست

    غدیر ، عید خدا،عید احمد، عید علی

    غدیر عید نیایش غدیر عید دعاست

    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۹
    یاسین

    اشعار عید غدیر

  • ۴۷۰ نمایش
  • امیرالمومنین(ع)-عید غدیر

    ای مبارک آیه ی اکمال دین عیدت مبارک

    ای غدیر ای عید کلّ مسلمین عیدت مبارک

    ای امین وحی، جبریل امین، عیدت مبارک

    آسمان چشم دلت روشن زمین، عیدت مبارک

    شیعه ی مولا امیرالمؤمنین، عیدت مبارک

    یا علی ای مصطفی را جانشین عیدت مبارک

    عید اهل آسمان جشن زمینی هاست امشب

    ذکر کلّ آفرینش یا علی مولاست امشب

    عید قرآن، عید عترت، عید دین، عید هدایت

    عید امّت، عید شیعه، عید جود، عید عنایت

    عید «اتممتُ علیکم نعمتی» عید ولایت

    عید عفو و عید رحمت عید لطف بی نهایت

    عید از مولا امیرالمؤمنین کردن حمایت

    روی برگ هر گیاهی نقش بسته این روایت

    کای تمام خلق! نازل آیه ی اکمال دین شد

    شیر حق، نفس نبی، حیدر امیرالمؤمنین شد

    کیست تا بی پرده وجه خالق داور ببیند

    در غدیر خم گل لبخند پیغمبر ببیند

    از جهاز اشترانش زیر پا منبر ببیند

    بر فراز دست ختم الانبیا حیدر ببیند

    شافع محشر ببیند ساقی کوثر ببیند

    هادی و رهبر ببیند سیّد و سرور ببیند

    ای تمام مؤمنات و مؤمنین مولا مبارک

    این ولایت بر امیرالمؤمنین بادا مبارک

    یا محمّد حکم، حکم خالق یکتاست بلّغ

    یا محمّد جای ابلاغت در این صحراست بلّغ

    یا محمّد آفرینش بی علی تنهاست بلّغ

    یا محمّد این علی نوح و جهان دریاست بلّغ

    یا محمّد این علی بر مؤمنین مولاست بلّغ

    یا محمّد بعد تو حامیّ او زهراست بلّغ

    یا محمّد بی علی دین مرده قرآن جان ندارد

    هر که با او عهد خود را بشکند ایمان ندارد

    دینِ بی مهر علی دین نیست کفر است و ضلالت

    بی علی ممکن نگردد بر تو ابلاغ رسالت

    بر تولاّی علی کن کُلّ امّت را دلالت

    کوه طاعت بی ولای او بود کوه خجالت

    نیست جز در شأن او این عزّت و قدر و جلالت

    در قضاوت، در فتوّت، در مروّت، در عدالت

    اوست عارف، اوست واقف، اوست کامل، اوست عادل

    اوست اوّل، اوست آخر، اوست واصل، اوست فاصل

    یا امیرالمؤمنین اینک به عالم رهبری کن

    بر سران کلّ خلقت سر برآر و سروری کن

    تو ولّی داور استی داوری کن داوری کن

    آفتاب ملک جان ها! با فروغت دلبری کن

    از غدیر خم بتاب و تا ابد روشنگری کن

    آفتاب و ماه نَه هفت آسمان را مشتری کن

    ای غدیر خم کنار مصطفی غار حرایت

    ای محمّد مدح خوانت ای خدا مدحت سرایت

    ای ولیّ الله، عین الله، وجه الله اعظم

    ای در انگشتت زمام اختیار کلِّ عالم

    ای رسالت از تو باقی ای ولایت از تو محکم

    ای که از خاک سر کوی تو آدم گشته آدم

    ای شده در آسمان مهمان تو عیسی ابن مریم

    هر مؤخرّ را مؤخرّ هر مقدّم را مقدّم

    چهره بگشا تا ببینندت که وجه کبریایی

    سجده کن بهر خدایت تا نگویندت خدایی

    یا علی تنها تو را باید تو را باید زعامّت

    تو امامت کن امامت کن امامت کن امامت

    لقمه ای از سفره ی احسانِ تو کوه کرامّت

    گوشه ای از صحنه میدان تو، کلِّ قیامت

    طاعت کونین بی مهرت ندامّت در ندامّت

    انبیا با گفتن قد قامّتت بستند قامت

    گفته در قرآن خدا مدح و ثنایت را علی جان

    منبر ختم رسل بوسیده پایت را علی جان

    تو جمال بی مثال حیّ سبحانی علی جان

    دست حقّ، بازوی احمد، قلب قرآنی علی جان

    در بهشت تن رسول الله را جانی علی جان

    تو تمام دین حق، تو کلِّ ایمانی علی جان

    هل اتی و کوثر و نوریّ و فرقانی علی جان

    هر چه گویم در ثنایت بهتر از آنی علی جان

    جان حق، جانان حق، آیین حق، ایمان حقیّ

    مؤمنین را حق بود میزان و تو میزان حقیّ

    میوه ی مدح تو در بستان سبز وحی روید

    مصطفی باید وضو گیرد لب از کوثر بشوید

    لب گشاید، دل رباید، دِر فشاند، گل ببوید

    تا که اوصاف تو را بر دخترش زهرا بگوید

    نازم آن چشمی که هر جا باز شد روی تو جوید

    خصمت از بخل و حسادت گو بنالد گو بموید

    هر که در دل دوستیّ ساقی کوثر ندارد

    ذّلتش این بس که در روز جزا حیدر ندارد

    بارها باید که دیوار حرم همچون در آید

    قرن ها باید که چون بنت اسدها مادر آید

    چشمه چشمه اشگ شوق از چشمه ی زمزم برآید

    بانگ خیر مقدم کعبه به عرش داور آید

    بهر استقبال، اوّل در جهان پیغمبر آید

    تا به عالم یک امیرالمؤمنین دیگر آید

    اوست پیر آفرینش اوست میر آفرینش

    اوست شمشیر الهی اوست شیر آفرینش

    کیستم من یک مسلمانم مسلمان غدیرم

    غرق در بحر عنایات خداوند قدیرم

    پیشتر از بودنم عشق علی کرده اسیرم

    مهر مولا دستیارم لطف مولا دستگیرم

    جز امیرالمؤمنین نبود در این عالم امیرم

    خاک پای اهلبیتم کس مپندارد حقیرم

    «میثم» این خاندان استم چه بیم از دارِ دارم

    با امیرالمؤمنین فردای محشر کار دارم

    شاعر : استادحاج غلامرضا سازگار
    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۵
    یاسین

    هوالحق

    بر در این خانه با دست تهی در می زنم

    بی پرو بالم خدارا تا کجا پر می زنم

    گریه کرد و یاعلی گفت و به کامم ریخت شیر

    بوسه از روی ادب بر پای مادر می زنم

    خاک راه دوست را برچهره سازم آبرو

    سنگ آل الله را بر سینه و سر می زنم

    گرمی جنت بجوشد اززمین و آسمان

    من فقط زهرائیم ساغر زکوثر می زنم

    هرکسی دارد پناهی هرکسی کوبد دری

    من امیر المؤ منین را حلقه بر در می زنم

    عبد فرمان اگر سلمان او فرمان دهد

    دل به دریا می سپارم پا درآذر می زنم

    بارها در می زنم گر بر رویم در وانشد

    بار یگر بار دیگر بار دیگر می زنم

    از دل گهواره تا تابوت ذکرم یا علی است

    دم زحیدر دم زحیدر دم زحیدر می زنم

    تا بپوشد در صف محشر سیاهی مرا

    رنگ بر پرونده ام از خون اصغر می زنم

    خاک راه میثم خرما فروشم میثمم

                                                دم زاهل البیت حتی روز محشر می زنم


                                          استاد سازگار


    ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۱
    یاسین

    یا علی (ع)
    =============

    شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود

    فریاد بی‌صدا، غم دل بود و آه بود

    دیگر پس از شهادت زهرا به چشم او

    صبح سفید هم‌چو دل شب سیاه بود

    دانی چرا جبین علی را شکافتند؟

    زیرا به چشم کوفه عدالت گناه بود

    خونش نصیب دامن محراب کوفه شد

    آن رهبری که کعبه بر او زادگاه بود

    یک عمر از رعیت خود هم ستم کشید

    اشک شبش به غربت روزش گواه بود

    دستش برای مردم دنیا نمک نداشت

    عدلش به چشم بی‌نگهان اشتباه بود

    هم‌صحبتی نداشت که در نیمه‌های شب

    حرفش به چاه بود و نگاهش به ماه بود

    مولا پس از شهادت زهرا غریب شد

    زهرا نه یار او که بر او یک سپاه بود

    وقتی که از محاسن او می‌چکید خون

    عباس را به صورت بابا نگاه بود

    «میثم!» هزار حیف که پوشیده شد ز خون

    رویـی کـه بهـر گمشـدگان شمـع راه بود

                                                                   استاد سازگار
    ============================

     

    یا هو
    یا امیرالمؤمنین یا ذالنعم
     
    یا امام المتقین یا ذالکرم
     
    اننا جئناک فی حاجاتنا
     
    لاتخیبنا و قل فیها نعم
     
    ای ز نفس ما به ما اولی علی!
     
    یا علیّ و یا علیّ و یا علی

     
    نفس احمد! قلب قرآن! رکن دین!
     
    شهریار آسمان‌ها در زمین!
     
    دست حق! بازوی حق! شمشیر حق!
     
    فاتح خیبر! امیرالمؤمنین!
     
    دین، علی دنیا، علی عقبا، علی
     
    یا علیّ و یا علیّ و یا علی
     
    معرفت گم کرده ره در کوی تو
     
    حسن تصویر الهی روی تو
     
    روی تو از شش جهت سوی خدا
     
    چشم و دست آفرینش سوی تو
     
    گوش? چشمی به سوی ما علی!
     
    یا علیّ و یا علیّ و یا علی

     
    حسن غیب کبریا شمع دلت
     
    کعب? دل خان? خشت و گلت
     
    در کنار خان? خشت و گلی
     
    وسعت ملک الهی منزلت
     
    ای همه پیدا و ناپیدا علی!
     
    یا علیّ و یا علیّ و یا علی

     
    زادگاه توست آغوش حرم
     
    جای پای توست دریای کرم
     
    ظرف هستی روز بذلت شرمگین
     
    بحر، پیش بخششت از قطره کم
     
    قطره گردد در کفت دریا علی!
     
    یا علیّ و یا علیّ و یا علی!

     
    یا علی، اول تویی آخر تویی
     
    در همه عالم فقط حیدر تویی
     
    اختیار نار و جنت دست توست
     
    حق و باطل را تویی داور، تویی
     
    با تو باشد داوری فردا علی!
     
    یا علیّ و یا علیّ و یا علی

     
    تا که در دریای خون، پاکم کنی
     
    تیغ عشقت کو که صدچاکم کنی؟
     
    دور سلمانت بگردانی مرا
     
    زیر پای قنبرت خاکم کنی
     
    تا گذاری روی خاکم پا علی!
     
    یا علیّ و یا علیّ و یا علی

     
    بی‌تو طاعت نار سوزان است و بس
     
    بی‌تو ‌تقوا کوه عصیان است و بس
     
    بی تو اجر روزه و حج و جهاد
     
    شعله‌های سخت نیران است و بس
     
    بی‌‌تو توحید است بی‌معنا علی
     
    یا علیّ و یا علیّ و یا علی
     
    نور مهرت را به ذاتم داده‌اند
     
    از ازل آب حیاتم داده‌اند
     
    پیشتر از خلقت این روزگار
     
    چارده فُلک نجاتم داده‌اند
     
    با تو بودم آشنا تنها علی!
     
    یا علیّ و یا علیّ و یا علی

     
    ظلمتم؛ با یک نگاهم نور کن
     
    سین? سیناییم را طور کن
     
    گرچه می‌باشد سیه پرونده‌ام
     «
    میثمم» با میثمم محشور کن
     
    سرفرازم کن، به زهرا، یا علی
     
    یا علیّ و یا علیّ و یا علی

    شاعر :استاد سازگار
    ===========================

    یا ابالحسن (ع)

    باز امشب منادی کوفه،از امامی غریب می خواند
    گوشه ی خانه دختری تنها،دارد اَمن یجیب می خواند

    مثل اینکه دوباره مثل قدیم،چشم اَز خون دل تری دارد
    این پرستار نازنین گویا،باز بیمار بستری دارد

    چادر پُر غبار مادر را،سرسجاده برسرش کرده
    بین سر درد امشب بابا،یاد سر درد مادرش کرده

    آه در آه ،چشمه در چشمه،متعجب زبان گرفته!پدر
    خار درچشم، اُستخوان به گلو،درگلوم اُستخوان گرفته پدر

    آه بابا به چهره ات اصلاً،زخم ودرد و وَرم نمی آید
    چه کنم من شکاف زخم سرت،هرچه کردم به هم نمی آید

    باز سر درد داری وحالا،علت درد پیکرم شده ای
    ماه «اَبرو شکسته» باباجان،چه قَدَر شکل مادرم شده ای

    سرخ شد باز اَز سر این زخم،جامه تازه تنت بابا
    مو به مو هم به مادرم رفته،نحوه راه رفتنت بابا

    پاشو اَز جا کرامت کوفه،آنکه خرما به دوش می بردی
    زود در شهر کوفه می پیچد،که شما بازهم زمین خوردی

    دیشب اَز داغ تا سحر بابا،خواب دیدم وَگریه ها کردم
    اَز همان بُغچه ای که مادر داد،کَفنی باز دست وپا کردم

    کاملاً در نگاه تو دیدم،مثل اینکه مسافری این بار
    گر شما می روی برو اما،بهر ما فکر معجری بردار

    کودکانی که نانشان دادی،روزگاری بزرگ می گردند
    می نویسند نامه اَما بعد،بی وفا مثل گرگ می گردند

    یا زمین دار گشته و آن روز،همه افراد خیزران کارند
    یا که آهنگری شده آن جا،تیرهای سه شعبه می آرند

    وای اَز مردمان بی احساس،دردهای بدون اندازه
    وای اَز آن سوارکاران و،نعل اسبی که می شود تازه

    وای اَز دست های نامَحرم،آتش ودود وچادر و دامان
    وای اَز کوچه ی یهودی ها،سنگ باران قاری قرآن...

    ***علی زمانیان***

    می رود سمت مسجد کوفه

    با دلی خسته از زمانه‌ی خود

    خسته از کوفیان و بی دردی
    غرق اندوه بی کرانه‌ی خود
     *
    می رسد با دل پر آشوبش
    مرد غربت ، انیس سجاده

    همدم چشمهای بارانیش
    می شود چشم خیس سجاده
    *
    رنگ دلتنگی شفق دارد
    سالها آفتاب چشمهانش

    مصحف غربت و غم و درد است
    صفحه صفحه کتاب چشمانش
    *
    گریه های شبانه‌ی او را
    گونه‌ی خیس ماه می داند

    شرح سی سال بی کسی اش را
    دل بی تاب چاه می داند
    *
    سر خود را شب پریشانی
    می گذارد به دوش نخلستان

    می شود سوگوار چشمانش
    دیده‌ی گریه پوش نخلستان

    می رود سمت مسجد کوفه
    تا که با عشق بی حساب شود

    می رود تا محاسن خورشید
    بین محراب خون خضاب شود

    می رود تا که مستجاب شود
    ندبه های شبانه اش حالا

    می رود تا خدای خوبیها
    مرتضی را بگیرد از دنیا
    *
    بین محراب اشک و دلتنگی
    موسم آخرین سجود آمد

    ناگهان مثل صاعقه ، تیغی
    بر سر آسمان فرود آمد
    *
    سجده‌ی تیغ و ابروی خورشید
    باز شق القمر شده انگار

    بین محراب فرق کعبه شکافت
    شب مولا سحر شده انگار
    *
    شوق پرواز بال و پر می زد
    در تپش های چشم کم سویی

    آمد از آسمان به دنبالش
    بیقرار شکسته پهلویی
    *
    در کنار غروب چشمانش
    آه سعی طبیب بی معناست

    سالها بی قرار رفتن بود
    بعد زهرا شکیب بی معناست
     *
    راوی سالها پریشانی ست
    گیسویی که چنین سپید شده

    در دل کوچه های دلتنگی
    سالها پیش از این شهید شده
    *
    هر گز از یاد او نخواهد رفت
    سوره‌ی کوثر و در و دیوار

    آتش و تازیانه و سیلی
    غنچه‌ی پرپر و در و دیوار
    *
    دست او بسته بود اما دید
    گل یاسش به یک اشاره شکست

    در هجومی کبود و بی پروا
    دست و پهلو و گوشواره شکست
    *
    رفت و دلخستگان این عالم
    در غم غربتش سهیم شدند

    و یتیمان شهر دلتنگی
    بار دیگر همه یتیم شدند
    ***یوسف رحیمی***

    دل که عاشق شود شرر دارد
    آتش از حال ما خبر دارد

    عاشقی قصه ای است دیرینه
    که دو صد لیکن و اگر دارد

    هر که مست است مثل انگور است
    چون که او هم لباس تر دارد

    ما که رندیم و باده نوش چه غم
    گر کسی جا نماز بردارد

    آن که حال مرا نمی داند
    چه نصیب از دل و جگر دارد

    نکشم پا ز آستانه دوست
    سائلش ز آن که تاج سر دارد

    لب من در ترّنم یادش
    ذکر او هر شب و سحر دارد

    عَجَز الواصفون عَن صفتک
    ما عَرفناک حقّ معرفتک

    السلام ای حقیقت ایمان
    ای رسول زمین امام زمان

    یا علی ای حدوث را ممکن
    یا علی ای وقوع را امکان

    با تو هر لحظه می شود صادر
    بر خلایق ز مهدی ات فرمان

    لب لعل تو چشمه احیا
    چشم پاک تو چشمه حیوان

    موی تو لیلة المبیت من است
    کاش جای دلم شوم قربان

    تویی آن شیر کز دم تیغت
    دشمن و دوست می شود نهان

    دشمن از ترس می رود به خفا
    دوست بهر نظر شود پنهان

    جای باران سر از هوا ریزد
    ذو الفقارت اگر دهد جولان

    شیعیان را به جای خون باشد
    حبّ زوج بتول در شریان

    ما همه در صفیم بذلی کن
    که قبول خدا شود قربان

    ماه میلاد توست ماه رجب
    گاه میعاد توست در رمضان

    پای بوس تو ماه ذی القعده
    دست بوست محرّم و شعبان

    می سزد گر محبّ تو ز شعف
    دف به کف در نجف کند طغیان

    هم? انبیا به وسع وجود
    چیده اند از درخت تو ایمان

    مصطفی نیز در میان همه
    شرح داماد کرده در قرآن

    ای که در یک شب از کرامت خویش
    در چهل خانه بوده ای مهمان

    جای دارد که از نزول شما
    هر پدر صد پسر کند قربان

    سخت گیری مکن به سائل خویش
    رد مکن این شکسته را آسان

    هست روز جزا و وقت حساب
    حبّ تو در صحیفه ام عنوان

    بی تو جنت جهیم پر آتش
    با تو دوزخ بهشت بی پایان

    ای که از کعبه گشته ای ظاهر
    شد در این کار نکته ای پنهان

    ضلع تسبیح را شکستی تو
    ز آن که تسبیح بر تو شد تبیان

    بطن سبحان ربّی الاعلی
    هست تقدیس زاده عمران

     
    می کشم نعره از جگر شب و روز
    تا نصیم شود ز حق غفران

    عجز الواصفون عن صفتک
    ما عرفناک حقّ معرفتک

    یا علی ای امیر هر میقات
    یا علی ای ظهیر فُلک نجات

    این محال است که شوی موصوف
    ز آن که تو برتری ز حدّ صفات

    در مثل رشحه غمت دجله
    در بزرگی ترنّم تو فرات

    دوستانت کلیددار بهشت
    عاشقان تو رشته دار حیات

    جای دارد که منکران تو را
    جا ببخشند در جهان ممات

    ای کریم مدینه و مکّه
    ای جوان مرد کوفه در خیرات

    یک ابوذر کفایت است که ما
    بر کرامات تو کنیم اثبات

    ای که دادی به دست سلمانت
    جلوه طور را به پیر برات

     
    مالک اشتر تو را باید
    خواند مجموعه همه ملکات

    کوی آشفتگان تو مشعر
    صف دلدادگان تو عرفات

    همه مردم تو را به حکم بنون
    جمله زن ها تو را به حکم بنات

    هر یکی از نوادگان تو را
    می توان خواند حاکم عرصات

    همسر توست شیشه ای نازک
    خاندان تو در مثل مشکات

    تویی آن روزه دار تابستان
    در زمستان تویی امیر صلات

    در تصرف به ما ز ما اولی
    صاحب مال ما ز خمس و زکات

    بر تو از ما ز خالق تو درود
    بر تو از ما ز فاطمه صلوات

    گر درختان قلم شوند همه
    آب ها گر همه شوند دوات

    می سزد گر نویسم این جمله
    تا قیامت به قامت صفحات

    عجز الواصفون عن صفتک
    ما عرفناک حق معرفتک

    یا علی ای سرادق توحید
    ای امیر فرشته در تجرید

    یکی از طائفان تو افلاک
    یکی از حائران تو خورشید

    ما که مُردیم از جدایی تو
    پس مکن این فراق را تمدید

    یا علی ای قدیم تر ز قدیم
    یا علی ای جدید تر ز جدید

    تویی آن آفتاب لم یزلی
    که به خود از وجود خود تابید

    غیر تو هیج کس وجود نداشت
    چشم تو وا شد و علی را دید

    نخل ها را به آب دیده بند
    تا که از غصه رو کنند به عید

    خانه جان من ز بت پر شد
    ای تبردار فتح کعبه رسید

    با تو هر کس که در جدل افتاد
    گردن خود نهاد زیر حدید

    از پدر  می رسد پسر را فیض
    از تو  دارد حسین نام شهید

    می رسد از محیط بر گوشم
    که همه گفته اند بی تردید

    عجز الواصفون عن صفتک
    ما عرفناک حق معرفتک

    جگر اهل درد خرّم باد
    دل اهل مراد بی غم باد

    ماه فضل است و عارفان جمع اند
    تا ابد جمعتان منظم باد

    فخر حوّا از کعبه بیرون شد
    باز روشن دو چشم آدم باد

    پدر کعبه کعبه را بشکافت
    پر بکا دیدگان زمزم باد

    هر کجا طفل شیر خواری هست
    آب خوردن بر او مقدم باد

    کربلا خشک شد بهر حسین
    چشم اهلش همیشه پر نم باد

    قهر کرده فرات از اصغر
    دست عباس سوی پرچم باد

    روی دست پدر پسر جان داد
    همه ماه ها محرّم باد

    عجز الواصفون عن صفتک
    ما عرفناک حق معرفتک
    ***محمد سهرابی*

    از چه مهمان محاسن پیر من بابای من


    هرکجا که حرف هجران است با من می زنی

    یا مگو چیزی و یا گیسو پریشان می کنم
    بعد عمری آمدی و حرف رفتن می زنی
    *
    بعد عمری من فقط یکبار بر تو رو زدم
    کم بگو ،دست از سرم بردار زینب جان برو

    می روی ، باشد برو در خانه ی من هم نمان
    خب به جای رفتن مسجد به نخلستان برو
    *
    حیف جای مادرم خالی است ورنه ای پدر
    شک ندارم راه مسجد رفتنت را می گرفت

    چادرش را بر کمر می بست و بین کوچه ها
    پا برهنه می دوید و دامنت را می گرفت
    *
    حیف جای مادرم خالی است ورنه ای پدر
    گیسو یش را بر زمین می ریخت پیش پای تو

    ناله از دل می کشید و باز مثل پشت در
    استخوانش را سپر می کرد امشب جای تو
    *
    مادرم زهراست من هم دختر این مادرم
    گر دهی اذنم فدایت دست و پهلو می کنم

    حرمت گیسوی من مانند موی او بود
    کوفه را من زیر و رو با نام گیسو می کنم
    *
    نذر کردی گوئیا رویت ببینم لاله گون
    رحم کن کن بر دخترت امشب بیا مسجد نرو

    هست در یادم هنوز آن صورت سرخ وکبود
    ای قتیل مادر زینب بیا مسجد نرو
    *
    ای غریب کوچه ها ،ای حیدر بی فاطمه
    مادرم زهرا برای تو همیشه کوه بود

    در بین کوچه،بین چهل نفر آن روز هم
    مادرم از پا نمی افتاد اگر قنفذ نبود

    ***علی اکبر لطیفیان***

     

    زخم سر

    به خون شستند بیت ذات پاک حقتعالی را
    الا ای اهل عالم عاقبت کشتند مولا را

    چه دیدید از علی جز مهربانی مردم دنیا
    چرا کشتید آن تنهاترین تنهای دنیا را
    شما با کشتن مولا امیرالمؤمنین کشتید
    محمّد را علی را انبیا را بلکه زهرا را
    بگرد ای ماه از خون جگر اخترفشانی کن
    خبرکن زین مصیبت چاه و نخلستان خرما را
    الا ای داغداران علی آیید در کوفه
    تسلا در غم مولا دهید آن پیر اعما را
    ز پا افتاد با رخسار خونین بت‌شکن مردی
    که در بیت خدا بگذاشت بر دوش نبی پا را
    فلک یک زخم بر فرق امیرالمؤمنین دیدی
    ندیدی بر دل مجروح او زخم زبان‌ها را؟

    طبیبا جای مرهم اشک ریز از دیدگان خود
    علی از دست رفته کن رها دیگر مداوا را
    علی روز ولادت بوسه زد بر دست عباسش
    شب قتل علی عباس بوسد دست بابا را
    اگر آلوده‌ای «میثم» چه غم داری علی داری
    خدا بخشد به روی غرقه در خون علی، ما را

    ==========

    حیدر نیامد

    ای مرغ سحر! صبح شد و یار نیامد

    ای شب! چه شد؟ آن شمع شب تار نیامد

    ای نخل! غریبی که به دامان سحرگاه

    آبت دهد از دیدۀ خونبار   نیامد

    ای چاه! امامی که ز سوز جگر خویش

    می‌گفت به تو راز دل زار نیامد

    خورشید ولایت که در اطراف فقیران

    پوشید دل شب گل رخسار نیامد

    فریاد برآرید ز دل، منبر و محراب!

    کای مسجدیان حیدر کرار نیامد

    هر شب ز غم فاطمه می‌سوخت و می‌گفت

    آمد سحر و قاتل خونخوار نیامد

    با اشک نوشته است به رخسار یتیمی

    مادر! پدرم از پی دیدار نیامد

    مظلوم‌ترین رهبر تاریخ علی بود

    بی یارتر از او به جهان یار نیامد

    دیدند همه فاطمه‌اش نقش زمین شد

    بر یاری او یک تن از انصار نیامد

    «میثم»به خدا جامعه خواب است،وگرنه

    مانند علی رهبـرِ بیـدار نیـامد

    شاعر : حاج غلامرضا سازگار (میثم)

    اشعار شهادت حضرت علی علیه السلام

    ***

    ای قرار ِ دلِ پریشانم

    که ز دل آه میکشی گاهی

    با من ِ دل پریش حرفی زن

    گریه ام را اگر نمیخواهی

    ***

    میتوانی اگر پدر وا کن

    لحظه ای چشم های بسته تان

    نیمه جان،جانِ من به لب آمد

    با نگاهِ سر ِ شکسته تان

    ***

    جان زینب به خاطر مادر

    بار دیگر بایست بر سر پا

    کوری چشم ابن ملجم ها

    حال تو خوب میشود بابا

    ***

    بعدِ مادر ندیده بودم که

    موی خود ذره ای خضاب کنی

    نکند قصد کردی از داغت

    خانه را بر سرم خراب کنی

    ***

    نذر کردم مُفَتِحُ الابواب

    دری از روی لطف بگشاید

    چه کنم هرچه میکنم آخر

    سر ِ بشکسته هم نمی آید

    ***
    با دو شیشه گلابِ چشمانم

    شسته ام خونِ خشک گیسویت

    یاد پهلوی مادر افتادم

    با تماشای وضع ابرویت

    ***

    چشم ِ من ردِّ خون سر را از

    مسجد کوفه تا به اینجا دید

    یادِ آن ردِّ خون که از خانه

    تا در ِ مسجد مدینه چکید

    اشعار مرثیه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام

    ***

    بابا اتاق پر شده از بوی مادرم

    وقتش رسیده پر بکشی سوی مادرم

    دیگر خجل نباش تو از روی مادرم

    فرقت شده شبیه به پهلوی مادرم

    از پشت در دوباره تو را می زند صدا

    تا که به دست تو بدهد محسن تو را

    سی سال در نبودن مادر شکسته ای

    پهلو به پهلویش پس آن در شکسته ای

    در کوفه های درد مکرر شکسته ای

    از مردم و نبودن باور شکسته ای

    گر چه شکسته ای و دلت هم شکسته تر

    این دل شکسته را هم از این کوفه ها ببر

    یادت که هست مادر ما قد خمیده بود

    یادت که هست گیسوی مادر سپیده بود

    یادت که هست محسن خود را ندیده بود

    یادت که هست غنچه خود را نچیده بود

    آنروزها که قد تو آنجا خمیده شد

    موی منم شبیه تو بابا سپیده شد

    مادر رسیده عطرپیمبر بیاورد

    تو تشنه ای برای تو کوثر بیاورد

    مرهم برای این دل پرپر بیاورد

    تا خار را ز دیده ی تو در بیاورد

    حرفی بزن که مونس تو مادر آمده

    حالا که استخوان زگلویت در آمده

    بابا بگو به مادرم از غصه های من

    از کوفه های بعد تو و ماجرای من

    از بی حسین گشتن من از عزای من

    از کوفه گردی من و از کربلای من

    بابا بگو که زینب خود را دعا کند

    بعد از حسین زود مرا هم صدا کند

    مادر رسید و زخم سرت را نگاه کرد

    گریه برای گودی یک قتلگاه کرد

    پس رو به روسیاهی خیل سپاه کرد

    نفرین به رقص خنجر مردی سیاه کرد

    وشمر جالسٌ ... نفس مادرم گرفت

    سر که به نیزه رفت دل معجرم گرفت

    منبع: من غلام قمرم

     

    اشعار شهادت حضرت علی علیه السلام

    ***

    دیشب فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد

    یک بار دیگر رخت ماتم در برم کرد

    دیشب که اشهد گفتنت ذکر لبت بود

    امن یجیب ورد لبان زینبت بود

    دیشب ملائک هم گریبان می دریدند

    فزت و رب الکعبه ات را می شنیدند

    بر دوش من بگذار بار محنتت را

    دیدم به چشم خود تمام غربتت را

    هر شب سراغ چاه رفتی گریه کردی

    یا بین کوچه راه رفتی گریه کردی

    میدانم از هجران مادر پیر گشتی

    اما مگر از زندگانی سیر گشتی؟

    فکری به حال کاسه های شیر کردی ؟

    فکری به حال کوفه ی دلگیر کردی؟

    بابا مرو مانوس غم ها میشوم من

    با رفتنت تنهای تنها میشوم من

    رحمی کن آخر بر یتیمان پریشان

    جان حسن قدری تحمل کن پدرجان

    بادختر خود کمتر از این سربه سر کن

    از رفتنت بابا بیا صرف نظر کن

    با این وصیت ها نده دیگر عذابم

    جان حسین دیگر نکن خانه خرابم

    ام المصائب هستم و ام البکایم

    تو هم شبیه مادرم گفتی برایم

    بر روی چشم هستم هوادار حسینت

    هستم همیشه مونس و یار حسینت

    بابا خیالت جمع هستم تکیه گاهش

    هستم شریک درد و داغ و سوز و آهش

    دیگر نگو از خاطرات همسر خود

    از خلعت و بقچه نگو با دختر خود

    بس کن پدرجان چون دگر طاقت ندارم

    باشد-کفن در زیر پایت می گذارم

    حرف از کفن گفتی و دلشوره گرفتم

    از پیرهن گفتی و دلشوره گرفتم

    گفتی حسین و کربلا ای داد بی داد

    گفتی حسین و بوریا ای داد بی داد

    بابا حسین من کفن دارد ندارد

    حتی کفن نه پیرهن دارد ندارد

    ----------


    ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۰
    یاسین